کوبیده

 رفته بودیم شمال بعد من هوس دیزی کرده بودم حالا نگو رستورانی که رفته بودیم نداشته.دیدم بابام داره کوبیده سفارش میده منم که تو حال و هوای دیزی بودم گفتم ن بابا بگو ابشم بزاره

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:شمال,دیزی,رستوران, ] [ 11:0 ] [ zahra ] [ ]
کودک درون!

عموم تازه از مکه آمده بود و مهمونی شام مکه رو توی یه رستوران گرفته بود. همه سرمیز هامون نشسته بودیم که قاشق چنگال ها رو که طبق معمول همیشه توی پلاستیک های تک نفره بود آوردن و همه شروع کردن به ترکوندن اون ها.دختر داییم که 3 سالش بود حسابی خوشش اومده بود و حال می کرد. همش می گف عمه دوباره! دوباره!

مامان منم پلاستیکشو برداشت و ترکوند. یه دفعه همه سالن ساکت شد و همه داشتند میز ما رو نگاه میکردن.من که حسابی خندم گرفته بود. یه دفعه میز بغلی که فامیل های زن عموم بودن به شوخی گفتن:(( ماشالله کودک درون شیطون و فعالی دارینا!))

[ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:مکه,رستوران,کودک درون,, ] [ 8:33 ] [ ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه