اردو

یه سری از بهترین خاطرات زندگیم برا دورانی بود که رفتیم اردوی مشهد. خودتون دیگه خوب میدونین اردو چه قدر خوش میگذره مخصوصا اگه طولانی باشه.

هتلی که توش بودیم اسانسورش مشکل داشت.تازه هروقت از سالن غذاخوری میخواستی سوار اسانسوربشی دکمه اش خراب بود باید چندبار میزدی هروقت موفق نمیشدیم پرسنل اونجا صدا میزدیم اونا بامشت این کارو انجام میدادن!ماهم ازشون یاد گرفتیم همین کارو میکردیم! یه بار بعد از شام بود میخواستیم بریم اتاقمون با تلاش بسیار تونستیم سوارشیم اما چشمتون روز بد نبینه یه خورده که رفت بالا وایستاد بعد درش به روی دیوار باز شد!داشتیم سکته میکردیم.خوشبختانه بعد از اینکه دوباره کلیدو فشار دادیم درست شد حالا اون وسط دوستم دستشویی داشت! همین که در اتاق باز شد پرید تو دستشویی!یادش بخیر ولی بعدش کلی خندیدیم!

شما هم میتونید از خاطرات اردوهاتون برامون بگین

[ جمعه 31 خرداد 1392برچسب:مشهد,سالن غذاخوری,, ] [ 1:58 ] [ zahra ] [ ]
کفشای لنگه بلنگه

یادمه یه بار دوستم میخواست بره دفتر مدرسه ولی کفشاش مناسب نبود قرار شد کفشامونو باهم عوض کنیم.بینمون یه نیمکت فاصله بود یه لنگه از کفشامونو دراوردیم هل دادم تو میز جلویی(اون هل داد میز پشتی) بعد اونا کفشارو بهمون میرسوندن.هیچی دیگه 3تا میز پشت هم همه سرا پایین در حال شلوغ کاری بود یه دفعه معلم زبانمون متوجه شد دوستمو صدا زد بیاد پای تخته(همونی که میخواست کفششو عوض کنه) حالا اونم در چه وضعییتی یه کفش پاش بود یه کفششم هل داده بود میز عقب.به معلممون گفت خانم اخه نمیشه هرچی میگفت بیا اون نمیومد نمیدونم چرامعلممون ترسید اومد نزدیکش گفت چرا نمیای؟اما بازم نگفت چرا تا اخر بچه ها گفتن شانس اوردیم از کلاس پرتمون نکرد بیرون.

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:نیمکت,, ] [ 11:7 ] [ zahra ] [ ]
کوبیده

 رفته بودیم شمال بعد من هوس دیزی کرده بودم حالا نگو رستورانی که رفته بودیم نداشته.دیدم بابام داره کوبیده سفارش میده منم که تو حال و هوای دیزی بودم گفتم ن بابا بگو ابشم بزاره

[ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:شمال,دیزی,رستوران, ] [ 11:0 ] [ zahra ] [ ]
تلوق تلوق

داشتم با خاله ام توی خیابون راه میرفتم کفشم پاشنه داشت(سه سانتی) ولی حسابی صدا ی تق تق میداد !!!

داشتیم از کفشام میگفتیم که خالم گفت منم توی دانشگاه پاشنه بلند پوشیدم ولی توبه کردم اونجا دیگه نپوشم !!!

گفتم چرااااا؟؟؟؟؟؟؟؟گفت همه نگام میکردن!!!گفتم :وا.....چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  گفت اخه تلوق تلوق صدا میداد وای نزدیک بود همون وسط قهقهه بزنم که البته زدم و یکی دو نفر که توی خیابون بودن چپ چپ نگام کردن !!!خاله ام که خودش نفهمیده بود عجب سوتی سه ای داده داشت واسه من چشم و ابرو میومد که لال شو آبرومونو بردی یه ذره که آروم شدم واسش گفتم چی شده ایندفعه دو تایی داشتیم میخندیدیم

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:خاله,دانشگاه,سوتی, ] [ 1:51 ] [ Anjell ] [ ]
بشقابم صحنه دار؟؟؟

رفته بودیم خونه مامان بزرگم از طرف پدرم که خیلی پیره رفتم بشقاب بردارم از توی کمد ظرفاش

کف بشقابا همه صحنه دار توی طبیعت رویایی عاشق و معشوق ,نوازش موهای معشوق,یه جا مست جام در دست  ,.........تصویر پشتم یه غروب یه جا ساحل یه جا باغ و طبیعت یه جا........

پرسیدم اینا واسه کیه؟؟؟برگشت گفت واسه جاهازمه قبلاها همه از این ظرفا داشتن تازگی ها دیگه چینی واز اینا در اومده !!!!!

ا.نجا چیزی نگفتم ولی دهنم وا موند اون موقع میگن بچه های قدیم چشم و گوش بسته بودم!!!اون موقع اینا چیه؟؟؟

به نظرم چون اشتها اوردن تو اونا میخوردن خدایی نکرده خدایی نکرده دچار سوء تغذیه نشن !!!!

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:بشقاب,ساحل,غروب, ] [ 1:30 ] [ Anjell ] [ ]
غار علی سرد

توی کلاس برادر قندی بودیم تا رفت بیرون نیوشا پرید تو برگشت گفت تو اینترنت یه تور مسافرتی گذاشته مرده گفتیم واسه کجا؟؟؟گفت واسه همدان, غار علی سرد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

هرکس میدونه این غار زیبا و دیدنی کجاست خبر بده که ما هم فیض ببریم!!!!!!!!

یکی نیست بگه مرتیکه تو کجا؟؟؟تور مسافرتی گذاشتن کجا؟؟؟

 

 

[ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:اینترنت,تور مسافرتی, ] [ 1:9 ] [ Anjell ] [ ]
زندگی


میخوام یه چیز بگم که قدر زندگیتونو بدونین,به فکر داشته هاتون باشید همه تو زندگیشون مشکلاتی دارن نمیشه زندگی بر وقف مراد تو باشه اینم یادت باشه همیشه تو زندگیت یه چیزی داری که خیلی ها ارزو ی داشتنشو میکنن.


 

نمیدونم دیشب اخبار2030دیدین یانه.اتوبوس زائرای ایرانی تو عراق منفجر کرده بودن یه دختر کوچولو که تقریبا8سالش بود باباش شهید شده بود. دخترخوشمله گریه میکرد میگفت بابامو شهید کردن اخه من چه جوری بدون بابام زندگی کنم.

یادت باشه تو از یه لحظه بعدت هم خبر نداری,ممکنه خیلی راحت همه چیزتو از دست بدی پس انقدر به جون دنیا غر نزن.

[ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:اتوبوس,زندگی,شهید, دختر,اخبار,, ] [ 14:54 ] [ zahra ] [ ]
تابستون شروع شد

کلی دعا و ارزو کن که امتحانا تموم شه بعد اونوقت دلت بگیره.حال روحی مونم دست خودمون نیست.


 

حالا که بهش فکر میکنم می بینم چه زود گذشت,ولی جونم بالا اومد تا تموم شه.یادش بخیر قبل از امتحان تو حیاط مدرسه همه سرشون تو کتاب بود یکی می گفت تک نشم خوبه یکی بیخیال بیخیال بود  یکی برا بیست اومده بود بعد از امتحان بچه ها گروه گرو دور هم جمع میشدن جوابارو چک کنن.یادش بخیر تو این روزا چه قدر از کارای خودمون فیلم و عکس گرفتیم مثل عکسای قبل از عمل بعد از عمل دقیقا مثل تیمارستانی ها!

یه روز دسته جمعی رفتیم مدرسه ی دوره ی راهنماییمون چه قدر خوش گذشت حالا قدر دوره ی راهنمایی میدونم

ولی بالاخره تموم شد بهتره بگم بالاخره تابستون شروع شد.

[ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:تابستون,مدرسه,فیلم,عکس,, ] [ 14:27 ] [ zahra ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه