فکر کنم سال دوم راهنمایی بودیم. سرکلاس زبان نشسته بودیم.من میز آخر ردیف وسط بودم و یکی از دوستام که اسمش مهتاب بود میز آخر ردیف کنار پنجره بود.
دبیر رومون زیاد دید نداشت و داشتیم با هم کل کل و شوخی می کردیم که خانوم متوجه ما شد و گفت برم پاتخته و یکی از تمرین ها رو حل کنم، منم برای این که ضایع نشم خیلی ریلکس رفتم پاتخته و تومدم بشینم که دیدم اکثر دوستامون تو کلاس دارن من رو نگاه میکنن تعجب کرده بودم و منم داشتم نگاشون میکردم که رسیدم به صندلیمو نشستم که یهو یه صدایه قیژژژژژژ آرومی اومد و زیرم احساس خنکی و خیس شدن کردم بلند شدم دیدم زیرم ژله ریختن اونم نارنجی!
همه از قیافم خندشون گرفته بود تا زنگ بخوره ژله ها رو مانتوم خشک شد و شدم تیپ سال!
ادامه مطلب